شنبه ۱۵ اردیبهشت ۰۳

دلاوري هاي حضرت ابوالفضل العباس(ع).......................................

۱,۰۹۵ بازديد

حضرت ابوالفضل(ع) سرپرستي قافله امام حسين(ع) را در كوچ به كربلا بر عهده داشت.در شب هايي قبل از عاشورا،وقتي دشمن در مقابل كاروان امام حسين(ع) ظاهر شد،در راس ان ها حر بن رياحي شروع به داد و فرياد كرد.امام حسين(ع) به حضرت ابوالفضل(ع) فرمود:برادر جان ،جانم به فدايت،سوار بر عقاب شو و نزد اين قوم برو و از انها سوال كن كه به چه منظور امده اند و چه مي خواهند؟ حر بن رياحي يكي از دلير مردان سپاه يزيد ، جلو امد،حضرت در مقابل وي ايستادند.حر با فرياد گفت:كيستي كه جرئت كرده اي در مقابل من كه شير جنگل سر به فرود مي اورد،قد علم كني؟مادر و پدرت را به عزايت خواهم نشاند.حضرت ابوالفضل(ع) فرمودند:"من عباس بن علي هستم، مادرم فاطمه زهراست".حال گر ممكن است  به من بگوييد شما كيستيد كه مي خواهيد مادرم فاطمه  بنت رسول الاه را به عزايم بنشانيد؟ حر از اسب پايين امد ،ركاب اسب حضرت را به دست گرفت و گفت:من حر بن يزيد رياحي هستم. چه بگويم كه مادرم كنيزيست و مادر تو دخت پيغمبر.حضرت ابوالفضل(ع) عذر او را پذيرفت و به سمت خيمه هاي كاروان برادرش به راه افتاد، وقتي نزد امام حسين(ع) رسيد،امام(ع) علمي را به دست عباس داده و فرمودند:برادرم، زين پس تو علمدار سپاه مني.شب پيش از عاشورا بود، همه ي اولاد امام حسين(ع) در خيمه هاي خود خوابيده بودند.جز عباس كه از خيمه ها و كاروان محافظت مي كرد.امام حسين هم چشم بر هم نگذاشته و در خيميشان عباس(ع) را زير نظر داشتند.در ان زمان شمر ذي الجوشن كه از طرف مادر به حضرت عباس(ع) نزديك بود،امد و گفت:اي عباس، فردا همه ي اصحاب حسين شهيد خواهند شد،حيف است كه تو پهلوان بني هاشم از دنيا بروي.من به تو امان نامه اي خواهم داد به شرط ان كه سپاه حسين بن علي را ترك كرده و به سپاه يزيد ملحق شوي.حضرت عباس(ع)فرمودند: من فردا در ركاب مولايم حسين شهيد خواهم شد، ولي هرگز قولي راكه به پدرم علي دادم زير پا نخواهم گذاشت و اربابم را ترك نخواهم كرد.حال از اين حومه دور شو تا سر از بدنت جدا نكردم. شمر كه از ترس خشم عباس 40 متر به عقب پريد، به سپاه يزيد بازگشت.عباس(ع) هم در كنار خيمه ي برادرش حسين نشست و شروع به گريه كرد.امام حسين(ع) از خيمه ي خود بيرون امدند و دست بر شانه ي عباس نهادند و گفتند:برادرم تو مي تواني به سپاه يزيد بروي،برو و خودت را نجات بده! عباس بسيار ناراحت شد و فرمود:"باشه برادر حال كه مي گويي از سپاهت بيرون ميروم،ولي به سپاه يزيد هم نميروم، پيش مادر و همسرم در مدينه هم نمي روم، مي روم نجف شكايتت را به بابم علي مي كنم و ميگويم:حسينت مرا از نوكري اخراج كرده ".حسين جانم ، گر نبودم لايق علمداريت مي دادم براي اصغرت گهواره جنباني.امام حسين(ع)كه مي خواستند وفاداري ابوالفضل را امتحان كنند كاملا مطمعا شدند.ان شب بگذشت تا ان كه در صبح عاشورا امويان اب را بر كاروان حسيني بستند.رقيه گريه كنان نزد عمويش رفته و فرمود : عمو جانم ديگر طاقت تشنگي راندارم،تو را به خدا كاري بكن.حضرت عباس  كه نمي توانست غم و اندوه برادرزاده شان را ببيند، مشك را در يك دست و علم را در دست ديگر گرفته و بسوي علقمه به راه افتاد.وقتي به اب رسيد و مي خواست از ان بنوشد ياد گريه هاي رقيه و سكينه و اولاد و اصحاب حسين(ع) افتاد،اب را رها كرده و مشك پر از اب را به سوي خيمه گاه ميبرد كه در ميان راه (ابرص بن شيبان) دست راست ان بزرگوار را قطع نمود.عباس(ع) مشك را به دست چپ گرفت و به راه افتاد.چيزي نگذشت كه نانجيب (حكيم بن طفيل) دست چپ اقا را نيز قطع نمود.ايشان اب را به دندان گرفتند اما (حرمله بن كاهل اسدي)تيري به چشم ايشان پرتاب كردند.حضرت ابوالفضل(ع) از روي اسب با وفايشان (عقاب) با صورت به زمين افتاد .فردي از سپاه يزيد با عمود اهني فرق مبارك ايشان را شكافت وقتي حسين اين صحنه را ديد فورا خود را به بالين ايشان رساند.او را در اغوش گرفت و فرمود:بي عباس كمرم خواهد شكست.حضرت عباس(ع) پيش از وفاتشان رو به امام كرده و فرمود:"برادر جا ن مرا به خيمه گاه نبر چون از رقيه ات شرمسارم،نمي خواهم مرا در اين حال كه به قولم وفا نكردم ببيند.

 

 

و ايشان در روز دهم محرم سال شصت و يك هجري ودر سن 35 سالگي به شهادت رسيدند كه  به ياد بود روز وفاتشان يك روز پيش از آن را تاسوعا نام گذاري كردند و ياد ان برادر بزرگوار بر تمامي دل ها زنده است. مقبره مطهر ايشان در كربلا ودر سمتي از بين الحرمين قرار دارد.

همچنين سردابي دور تا دور مقبره اصلي ايشان را كه حدود 4 متر پايين تر از ضريح مطهرشان است را در بر گرفته است . ميدانيئ كه اگر ابي در جايي ساكن بماند ميگندد اما جالب است بدانيد اين اب بوي گلاب داده و از هر ابي گوارا تر است. حتي اين اب مردي كه كور مادرزاد بوده را بينا كرده است اما متاسفانه راه زائران را به اين سرداب مطهر بسته اند.

       

 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.